وقایع روز تاسوعاتاسوعا، روز نهم محرم و مراد از آن، تاسوعای واقعه کربلا است. در چنین روزی به سال ۶۱ق، وقایعی رخ داده است که در این مقاله به آن پرداخته شده است. ۱ - ورود شمر به کربلادر پیش از ظهر روز نهم محرم، شمر بن ذی الجوشن به همراه چهار هزار نفر سپاهی به سرزمین کربلا وارد شد. او حامل نامهای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود که پس از رسیدن به کربلا، نامه را تقدیم پسر سعد کرد. در این نامه، ابن زیاد از او خواسته بود که یا حسین (علیهالسّلام) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر چنانچه از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار نماید. [۳]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۴-۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
ابن سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «وای بر تو؛ خداوند تو و اهل خانهات را مقرب درگاه خود نسازد و چیزی را که تو به سبب آن پیش من آمدی زشت بدارد. به خدا سوگند، میدانم که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من برای او نوشته بودم (در روز هشتم امام (علیهالسّلام) با عمر سعد ملاقاتی برگزار کرده در پی این دیدار عمر سعد نامهای به عبیدالله نوشت و در آن نامه یادآور شد که اجازه دهد امام (علیهالسّلام) به همان جایی که آمده باز گردد یا به یکی از مرزهای کشورهای اسلامی برود.) [۷]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۴، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
باز داشتی و کاری را که من امیدوار بودم با صلح و سازش به سرانجام برسد را تباه ساختی. به خدا سوگند حسین (علیهالسّلام) تسلیم نخواهد شد، زیرا روح پدرش در کالبد اوست.»شمر به او گفت: «چه خواهی کرد آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش میجنگی و یا کناره خواهی گرفت و مسؤلیت لشکر را به من میسپاری؟» عمر بن سعد گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد من در تو شایستگی این کار را نمیبینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند؛ تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش.» [۱۱]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
۲ - امان نامه برای فرزندان امالبنینزمانی که شمر نامه ابن زیاد را -که خطاب به عمر بن سعد نوشته شده بود- از او میگرفت، به همراه عبدالله بن ابی المحل-برادرزاده ام البنین- به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با حسینند اگر صلاح میبینی نامه امانی برای آنها بنویس.» عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامهای برای آنها بنویسند. [۱۵]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود-کزمان یا عرفان- به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا، متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد که با مخالفت فرزندان ام البنین روبرو شد. [۱۷]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۵، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه امام حسین (علیهالسّلام) نزدیک شد و فریاد برآورد: «خواهرزادگان ما کجایند؟» عباس (علیهالسّلام) و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) نشسته بودند. عباس (علیهالسّلام) ساکت بود و جواب شمر را نمیداد امام (علیهالسّلام) به حضرت عباس (علیهالسّلام) فرمودند: «هر چند او فاسق است اما پاسخش را بده همانا او از داییهای شما است.» [۲۰]
حسنی، ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، قم، انصاریان، ۱۴۱۷، ص۳۲۷.
عباس و عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) بیرون آمدند و گفتند: «چه میخواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفتهام»؛ اما عباس (علیهالسّلام) و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) امان نداشته باشد.» [۲۱]
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.
[۲۲]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
[۲۴]
خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیهالسّلام) ، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ص۲۴۶ .
۳ - آماده شدن برای جنگعمر بن سعد در شامگاه روز نهم محرم الحرام خود را آمادهی جنگ با سید و سالار شهیدان (علیهالسّلام) کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید که شما را به بهشت بشارت میدهم.!» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند. [۲۶]
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.
[۲۷]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
[۲۹]
خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیهالسّلام) ، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ص۲۴۹ .
هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد.۳.۱ - آغاز جنگ در عصر تاسوعاامام (علیهالسّلام) در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب (سلاماللهعلیهم) با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک میشوند، میشنوید؟» امام (علیهالسّلام) سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [ به زودی] نزد ما خواهی آمد.» زینب کبری (سلاماللهعلیهم) پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من.» امام حسین (علیهالسّلام) به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید.» در این هنگام حضرت عباس (علیهالسّلام) نزد حضرت (علیهالسّلام) آمد و به امام (علیهالسّلام) عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمهها به پیش آمده است.» امام (علیهالسّلام) در حالی که بر میخاست فرمود: «ای عباس؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه میخواهند و برای چه به پیش آمدهاند؟» حضرت عباس (علیهالسّلام) با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه میخواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید.» عباس (علیهالسّلام) گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله (علیهالسّلام) رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم.» آنان پذیرفتند پس عباس (علیهالسّلام) به تنهایی نزد امام حسین (علیهالسّلام) آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. [۳۱]
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴-۱۸۵، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.
[۳۲]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۶-۴۱۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
[۳۵]
خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیهالسّلام) ، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ص۲۴۹-۲۵۰.
۳.۲ - مهلت خواهی امامامام (علیهالسّلام) به حضرت عباس (علیهالسّلام) فرمودند: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تاخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم خدا میداند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست میدارم.» [۳۷]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
در طول مدتی که عباس (علیهالسّلام) با امام (علیهالسّلام) مشغول گفتگو بود همراهان او هم از این فرصت استفاده کرده به گفتگو با سپاه عمر بن سعد پرداختند و آنان را از جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) بر حذر میداشتند و در ضمن آنان را از پیشروی باز میداشتند. پس، حبیب بن مظاهر آغاز به سخن کرد و به زهیر بن قین گفت: «تو با این قوم صحبت میکنی یا اینکه من صحبت کنم.» زهیر گفت: «تو سخن بگو.» حبیب بن مظاهر خطاب به آنان گفت: «ای مردم، آگاه باشید که به خدا سوگند بدترین قوم در نزد خداوند قومی هستند که در حالی که ذریه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و اهل بیت او و شب زنده داران و عبادت کنندگان را کشتهاند بر او وارد میشوند.» عزره بن قیس به او گفت: «تو تا میتوانی، خود را پاک جلوه میدهی.» زهیر گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ ای عزره از خدا بترس و بدان که من خیر خواه توام. ای عزره تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جانهای پاک یاری بدهید.» عزره گفت: «ای زهیر تو نزد ما از شیعیان این خاندان نبودی بلکه عثمانی بودی.» گفت: «آیا بودنم در اینجا نشان آن نیست که با آنهایم. بدان به خدا سوگند من هرگز برایش نامهای ننوشتم و پیکی نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم لیکن مسیر راه من و او را با هم یک جا گرد آورد چون او را دیدم و یاد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و منزلت وی نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما میرود آن گاه مصلحت چنین دیدم که یاریاش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ضایع کردید سپر جانش گردانم.» [۴۰]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۶-۴۱۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
[۴۲]
خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیهالسّلام) ، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ص۲۴۹-۲۵۰.
[۴۳]
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.
در این هنگام ابوالفضل العباس (علیهالسّلام) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و درخواست امام (علیهالسّلام) را به اطلاع آنان رساند و از آنان آن شب را مهلت خواست. ابن سعد در پذیرش این در خواست تردید داشت از این رو با سران لشکرش مشورت کرد. او ابتدا نظر شمر را جویا شد و خطاب به او گفت: «ای شمر نظرت در اینباره چیست؟» شمر گفت: «هرچه تو بگویی؛ چرا که تو فرمانده این لشکر هستی و رای رای توست.» آن گاه ابن سعد نظر دیگران را پرسید عمرو بن حجاج گفت: «سبحان الله اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضای میکردند سزاوار بود که با آنان موافقت کنی.» قیس بن اشعث -از دیگر فرماندهان سپاه عمر بن سعد- نیز گفت: «با در خواست آنان موافقت کن به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو به مقابله برخواهند خاست.» عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند اگر بدانم که چنین میکنند شب را به آنان مهلت نمیدهم. [۴۴]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
۳.۳ - مهلت یک شبهسرانجام ابن سعد با مهلت یک شبه به امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش موافقت نمود. او شخصی را با عباس بن علی (علیهالسّلام) همراه کرد و به سوی اردوگاه سپاه امام (علیهالسّلام) فرستاد. فرستاده عمر بن سعد در مکانی که تمامی سپاهیان امام حسین (علیهالسّلام) سخنش را به وضوح میشنیدند ایستاد و فریاد زد: «ما تا فردا به شما مهلت میدهیم اگر تسلیم شدید، شما را نزد امیرمان عبیدالله بن زیاد میبریم، اما اگر خودداری کردید و از پذیرش بیعت سر باز زدید شما را رها نخواهیم کرد و با شما خواهیم جنگید.» [۴۷]
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.
پس از قبول درخواست امام (علیهالسّلام)، سپاه کوفه به دستور عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشتند. امام جعفر صادق (علیهالسّلام) در ضمن حدیثی، در توصیف این روز فرمودند: «تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین (علیهالسّلام) و اصحابه بکربلاء و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن مرجانه و عمر بن سعد بتواتر الخیل و کثرتها و استضعفوا فیه الحسین (علیهالسّلام) و اصحابه و ایقنوا انه لایاتی الحسین (علیهالسّلام) ناصر و لا یمده اهل العراق؛ تاسوعا روزی است که حسین (علیهالسّلام) و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی بر ضد آنان گرد هم آمدند. ابن زیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین (علیهالسّلام) و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد.» [۵۳]
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۵، ص۹۵، تهران، اسلامیه، بی تا.
۴ - عناوین مرتبطتاسوعا؛ روز تاسوعا؛ عباس بن علی. ۵ - پانویس۶ - منبعسایت پژوهه، برگرفته از مقاله «وقایع روز تاسوعا» تاریخ بازیابی ۹۵/۰۲/۰۷. ردههای این صفحه : تاریخ زندگانی امام حسین | تاریخ معصومان | روز تاسوعا | شب عاشورا | مقالات پژوهه | نهضت عاشورا
|